هرچه بر سالهای عمر من افزوده میگردد، قلمم بر زبانم و دستم بر دهانم و واژه ها بیشتر از اصواتم برای عهدهداری گفتن از بیموامیدهایم چیره تر میشوند ، لب را که جبر زمانه و خست زمانه بدوزد، دست جورش را بدوش خواهد کشید وآنکه قوت ایندست شده است، نمیدانم در کجای تاریخ
کودکی من جا مانده است که چنین بیقرارم میسازد کودکی در من چنان پر رنگ و عمیق است که گاه نه حال را میبینم و نه آینده را ، تنهایی و عدم سازش کودکی من چنان اشکم را جاری میسازد که از خویش میگریزم این توقف جاودان، انگار در تقدیرِ من بوده است بود و همیشه منتظر تدبیری که مطمئن بودم در چنته دارم و هرگز بکار نگرفتم و آن روز نرسید. این توقف زمان، آن خلسه بیدغدغه، آن ثانیه که میایستد و به من فرمان میدهد که حالا تو برو من میمانم و آدمی دلش رضا نمیدهد که خود را در جایی جا گذاشته و بگذرد من برای گریختن از بلایا ونکبتهایی که مرا گاه گریز از آننیست به خود میقبولانمکه من به زمان و موقعیت یا عقیده وجغرافیای متفاوت دیگری تعلق دارم تا اینگونه جانم به ایناستثنای خودساخته آرام گیرد اما در نهایت من نیز در تنهایی، درد، ملال و بسیاری از ابتلایات انسانی دیگر حال و روزی مشترک با دیگران دارم. درمان دردهای من در تجربه یا فهم احساسات مشترک دوستانی است که اکثرشان نقشی در کودکی ونوجوانی من دارند و چنان برایم عزیزند که گاه نوع حسم گاه مرا به خطاهایی کشنده میکشاند و نبودنشان هراسانم میسازد سالتان بی هراس باد دنیاے این روزایِ ما...
ادامه مطلبما را در سایت دنیاے این روزایِ ما دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : viriaeini بازدید : 53 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 19:32